♪∞|°SURBHI°|∞♪

♪∞|°SURBHI°|∞♪

سلام من مدیر چنل سوربهی در تلگرام هستم خیلی خوشحال میشم توی کانال تلگرامی من جوین بدین.
♪∞|°SURBHI°|∞♪

♪∞|°SURBHI°|∞♪

سلام من مدیر چنل سوربهی در تلگرام هستم خیلی خوشحال میشم توی کانال تلگرامی من جوین بدین.

خلاصه قسمت سوم سریال تنهاییان

این قسمت شروع میشه با تانیا که به آوانتیکا میگه : آبجی جون این روزا عروسا اجازه دارن تو عروسی خودشون برقصن ازت چیزی کم نمیشه آوان گفت عروس میتونه برقصه ولی نه هزار باربعدشم منو تنها بذارین بآبا بذارین به مشکلاتم برسم.تانیا گفت جدی؟خب باشه پس منم اینجا میشینم آوانتیکا گفت باشه

شوهر قبلی آوانتیکا اومد پیش سیدرآوانتیکا که فهمید ترسید راشی گفت : وای خدا. عجب پسر خوبیه این دوست کیه یا دوست سیدهارته تانیا گفت : هوووی.بدجوری تو نخش رفتیا. نه فرهنگ هندیت که بهش مینازیدی چی شد؟..راشی گفت : ساکت شو..من فقط به پسرا نگاه میکنم

میرا دید آوانتیکا قیافه اش یه جوری شده ازش پرسید حالت خوبه؟ آوانتیکا به تانیا و راشی نگاه کرد بعد شرابو خورد. میرا گفت : حالا دیگه حتماً باید بگی جریان چیه.

رضا (شوهر قبلی آوانتیکا) حیدر و سید رو دید و باهاش احوال پرسی کرد


میرا به تانیا گفت بس کن دیگه. مگه نمیبینی اون چقدر حالش بده؟...ببین آوانتیکا اتفاقاتی که بین تو و سمیر افتاد وقتی افتاد که تو و سیدهارت از هم جدا شده بودین... تانیا گفت دقیقاً...آوانتیکا گفت : ولی اگه سید خبردار بشه چی؟..میرا جواب داد : خب خبردار بشه. که چی؟..تو زندگی هر کسی یه سری رابطه به وجود میاد دیگه بابا. خب تو زندگی تو هم پیش اومده این که اهمیتی نداره. انقدر فکرتو درگیر نکن. اصلاً چیز مهمی نیست. باور کن.


سیدهارت، آوانتیکا رو صدا زد..میرا گفت : اشکاتو پاک کن و برو.


میرا گفت : راشی ، میشه تو دهنتو وا نکنی؟

راشی گفت : یعنی آوانتیکا و سمیر؟...الانم سمیر اومده تو عروسی این؟...تانیا گفت : هوووی. خفه شو راشی..این قضاوت احمقانه ات رو واسه خودت نگه دار...راشی گفت : شماها جوری حرف می زنید انگار اصلاً موضوع بزرگی نیست..میرا گفت : تو زندگی هر موضوعی همونقدر بزرگ میشه که ما بزرگش میکنیم...راشی گفت : میرا این گناهه...میرا گفت : راشی خفه شو...برای یه نفر ، کنار یه نفر دیگه بودن ممکنه یه حس خیلی زیبا باشه..حالا اون کنار هم بودن چه واسه کل زندگی باشه چه واسه یک شب باشه ، چه واسه یه لحظه..ما حق نداریم زندگی آدما رو قضاوت کنیم..چیزی که بهش میگیم رابطه ی یک شبه و متهمش میکنیم ، شاید..شاید همون شب تو زندگی یه نفر بهترین شب زندگیش باشه..نباید قضاوت کرد راشی.. (پ ن : آخ قربون اون حرفای قشنگت برم من)آوانتیکا اومد پیش سید..سید به آوانتیکا نوشیدنی داد

میرا تنها نشسته بود و حیدر بهش زل زده بود و لبخند میزد...حیدر بهش اس ام اس داد : میدونم خیلی کلیشه است، ولی میخوام بگم گردنت خیلی بلند و زیباست..این جلوه است یا قیامته یا مصیبته یا تباهیه.میرا لبخند زد و گردن خودشو نازی کرد

رضا به آوانتیکا گفت راستش میخواستم بگم که آوانتیکا مضطرب شد و دستاش میلرزید و آب میوه رو ریخت روی کفش رضا رضا گفت وای لعنتی نه مهم نیست سید از طرف آوانتیکا معذرت خواهی کرد و گفت برو اونجا دستشویی خودتو تمیز کن سید به آوانتیکا گفت : تو حالت خوبه اون گفت خوبم

حیدر به میرا پیام داد

این همون چهره ایه که با مهتاب شب اشتباه گرفتمش این همون لباییه که با گل رز اشتباه گرفتمش..شب خیلی زیباییه میرا خندید حیدر پیام داد اگه این شب رو با من بگذرونی خیلی زیباتر هم میشه میرا که در حین خوندن پیام شراب میخورد یهو از گلوش پرید و سرفه کرد همه ی دخترا اومدن پیشش که بگن چی شده و اینا..حیدر اومد گفت چه بلایی سر دوستتون اومده یکی از دخترا جواب داد نمیدونم یهو چش شد حیدر برای حرس دادن گفت من دیدم داشت مسجاشو چک میکرد ببین نکنه یه خبر بد بهش دادن شاید واسه کسی اتفاق افتاده..تانیا گفت جدی تانیا میخواست گوشی میرا رو برداره که میرا نذاشت حیدر بهش لبخند و چشمک زدحیدر رفت میرا به تانیا گفت وای از دست تو من حالم خوبه بابا خب هر کسی ممکنه سرفه اش بگیره دیگه ای بابا میرا شرابو تا آخر سر کشید و رفت

یه مهمون داشت با حیدر حرف میزد : این حرفا رو ول کن بگو نظرت درمورد ازدواج چیه؟حیدر گفت : خب راستش اون زنه گفت آخی تو چقدر جیگری چرا لپات سرخ شد؟ آخی عزیزم که یهو میرا اومد جلو مهمون و به حیدر گفت : منظورت از اون حرف چی بود که گفتی اگه شبو با من بگذرونی خیلی زیبا تر میشه؟..اون مهمون که داشت میشنوید خیلی تو شک بود و خجالت کشید..میرا یه نگاه به پشتش کرد و خجالت کشید گفت : خب سلام شما. چقدر خوشگل شدین!اون زنه که کنه کشید الکی گفت : باشه باشه. الان میاام..میرا دستشو زد به سرش..گفت : باشه قبول..حیدر گفت چی قبول؟..میرا گفت : همونی که ازم پرسیدی..من چی پرسیده بودم؟میرا گفت : همون دیگه..همون..من و شما..حالا هر چی حیدر گفت : حالا هر چی؟..حرفی که جرأت نداری به زبون بیاری چطوری میخوای از پسش بربیایی؟..من که بعید میدونم..میرا گفت : من از پس چیزی که شما نمیتونین به زبون بیارین هم برمیام..حیدر گفت : اوه جدی؟..من که اینطور حس نمیکنم..میرا گفت : امتحانم کنین..حیدر دست میرا رو گرفت با خودش برد خونش نزدیک تخت..حیدر به میرا گفت : ما اومدیم اینجا چیکار کنیم؟..میرا گفت : همون زیباتر کردن شبمون..حیدر میرا رو انداخت رو تخت و خودش هم روی میرا دراز کشید..


رضا و آوانتیکا همو دیدن..رضا به آوانتیکا گفت : من معذرت میخوام..شاید بهتر بود نمیومدم اینجا..آوانتیکا : همون بهتر بود نمیومدی..رضا دستشو برد جلو و گفت موفق باشی..آوانتیکا بهش دست نداد..رضا خداحافظی کرد و رفت..سید اومد پیش آوانتیکا گفت : اون چش بود؟..آوانتیکا سکوت کرد..سید گفت چی شده؟..تو حالت خوبه؟..آوانتیکا گفت با اشاره تکون دادن سر گفت آره..سید گفت : پس بریم از مهمونیمون لذت ببریم؟..گفت باشه و رفتند..


راشی و تانیا نشسته بودن..ویشال اومد و گفت : ای بابا بیایین شام بخورین دیگه..خواهشاً بیایین شام بخورین..راشی گفت : ای بابا.باشه ویشال شام هم میخوریم..هنوز کلی وقت هست صبر کن بابا..تانیا گفت : بذار اول یه چیزی بنوشیم شام هم میخوریم. چه عجله ایه بابا؟..ویشال گفت : باشه. نخورین..به خدا قسم دیگه واسه شام صداتون نمیکنم..تانیا گفت ای بابا اون چرا از دستمون دلخور شد؟..راشی : آره.تانیا گفت : راستی یه چیزی رو بگو ببینم..ویشال واقعا پسر خوب و بانمکیه.مگه نه؟..منظورم اینه که خوش قیافه هم هستااا..ولی به نظرت یه کم شبیه آقای دوبی تو فیلم «مونسون ودینگ» نیست؟..راشی گفت : من فیلم فلان فلانی رو ندیدم..و ضمناً، اون اصلاً به من نمیخوره..تانیا گفت : اوه. پس بهت نمیخوره!..


میرا درحالی که مست بود و زیر حیدر بود گفت : من آمادگی شو دارم چون من در هم شکسته نیستم..من قوی ام..انقدر قوی ام که میتونم از پسش بربیام..میرا غصه کرد و اشک ریخت گفت باور کن من قوی ام..تو فکر میکنی من در هم شکسته ام؟..نه..نه من در هم شکسته نیستم..میشه به همه بگی من در هم شکسته نیستم؟..حیدر گفت البته..میگم تو در هم شکسته نیستی..میرا خوابش برد..


#صبح


میرا بلند شد..آخخخ سرممم چقدر درد میکنه


حیدر لخت بدون پیراهن جلوی آینه بود لبخند زد..میرا حیدر رو دید..حیدر گفت اولین حس بعد از خماری..هر چی شب خماریت بیشتر باشه ، صحبت هم همونقدر زیباتر میشه..حیدر یه لیوان نوشیدنی داد (پ ن : نمیدونم اسم نوشیدنیه چیه) میرا گفت : اه اه. این دیگه چیه؟..حیدر : بهترین درمان واسه پروندن خماریه..بیا بخور..میرا گفت نه نمیخوام..میرا گفت : تو دقیقاً چرا این مدلی هستی الان؟ خواهش میکنم لباساتو بپوش..حیدر گفت : شما لباس منو بهم بده تا بتونم بپوشمش..میرا یه نگاه به خودش کرد و گفت : دیشب..حیدر ادامه داد : دیشب، شب خیلی زیبایی بود..اولین بار بود در عرض یک شب اسم خودم رو به چند مودل می شنیدم..اوووه حیدر..اووه حیدر..اوووه..میرا حرفشو قطع کرد و گفت خفه شو..گفت لباسای من کجاست؟..حیدر جواب داد : دیشب پاره شون کردی، پرت کردس اینور اونور من چه میدونم..میرا گفت گوش کن..من..من مست بودم..حیدر : پس اینو بخور که بپره..میرا گفت : خواهش میکنم بگو چه اتفاقی افتاد؟..حیدر : همون چیزی که میخواستی اتفاق افتاد دیگه میرا..میرا : میشه دقیقاً بگی چی بود؟..حیدر : میرا یادت نیست دیشب همش چی میگفتی؟..میرا : کیسه خواب؟..حیدر : آره کیسه خواب..میرا دستاشو گذاشت رو سرش و گفت : وایییی نه..حیدر خندید..گفت : خب مگه چیه ما با هم رابطه داشتیم دیگه..میرا : لعنت..لعنت..وای خدای من. چرا هیچی یادم نمیاد؟..واقعاً هیچی..حیدر : این که چیز مهمی نیست من دوباره یادت میندازم. بیخیال..حیدر داشت نزدیک میرا میشد که میرا هلش داد و گفت برو ببینم بابا..حیدر گفت : حداقل داروتو بخور که خماریت بپره


×کپی ممنوع×

کانال تلگرا ما :

 https://telegram.me/Surbhijyt


اینم شات اون قسمت : 




خلاصه قسمت دوم سریال تنهاییان

این قسمت شروع میشه با میرا که یهو از خواب میپره و دوباره کابوس های بد میبینه خوابش نمیبره و لباس میپوشه میره حیاط روی میز یه شیر کاکاعو میبینه و برش میداره میگه این شیر کاکاعو نصف شبی اینجا چیکار میکنه اونم که تازه اس و میزاره اونجا و میره به سمت در و چراغونی ها به اینور و اونور نگاه میکنه و از پشت حیدر میاد و میگه :{چه زیبا} و میرا سرشو تکون میده که حیدر میگه :{نه نه نه نه نه منظورم تو نبودی!! منظورم چراغونی بود} میرا بهش مرموزانه نگاه کرد و یکم بحث کردن و رفتن و صبح شد که همه بلند شدن اومدن سر میز و در حال غذا خوردنن که تانیا به میرا گفت حالت خوبه؟ بازم همون کابوس هارو دیدی؟ میرا کلا بیخیال بود و میرا گفت اون کره رو بده من بعد دید تانیا نمیده به راشی گفت اون کره رو بده و راشی کره رو میده و تانیا میگه چرا جواب نمیدی؟ اصلا دیشب خوابیدی؟! میرا گفت :تانیا اون قضیه دیگه تموم شده من دیگه نمیخوام در موردش صحبت کنم باشه؟! حالم خوبه تانیا:حداقل بگو شب خوابیدی؟ میرا گفت اره دوساعت تانیا به نشانه تاسف سرشو به اینور و اونور تکون داد اوانتیکا وامد و همه بهش با تعجب نگاه کردن میرا گفت :«آوانتیکا این چه طرز لباس پوشیدنته چرا حموم نرفتی؟!» اوانتیکا گفت : رسم مادر شوهرمه مثلا..

همه خندیدن 

شب شد مراسم هست که همه توشن حیدر میرا رو میبینه و بهش زل میزنه(با عشق :| ) میرا میره پیش دوستاش و مشروب میخوره و تانیا میاد میگه حالت خوبه؟ مطمعنی حالت خوبه ؟! میرا میگه بس کن تانیا..فک میکنی من در هم شکسته ام؟! دو ساله مامان بابام کنارم نیستن من دیگه کنار اومدم بچه نیستم.. ولش کن من بچه نیستم تانیا من بزرگ شدم من در هم شکسته نیستم ...و میره پیش دوستاش از اونجا حیدر میاد و میبینتش ....میرا بهش پیام میده: حتما الان میگی چرا نیومدم کنارت پیام بدم..

حیدر میگه:دقیقا حالا نمیدونی چه چیزی تو ذهنمه...میرا پیام میفرسته میگه:بگو ببینم تو ذهنت چیه؟ حیدر میفرسته امروز خیلی زیبا و سکسی شدی :| میرا تعجب میکنه و میره یه جای دیگه و پیام میفرسته:"فوق العاده " حیدر میفرسته چی؟! میرا میفرسته :باید میگفتی امروز فوق العاده سکسی شدی!! (ازت بعیده سوربهی) بعد میرا میره با مشروبش روی مبل میشینه و دستشو به گردنش میکشه که براش پیام میاد و میرا درحال خوردن مشروبه .....حیدر فرستاده"اگه شبو باهام بگذرونی با عشششق خیلی بهترین شب میشه که نمیتونی فراموشش کنی" یهو مشروب میره تو گلو میرا و هی سرفه میکنه و حیدر میخنده(زهر مار) و راشی و تینا میگن حالت خوبه؟ میرا میگه خو...خوبم که حیدر میاد میگه عه چش شد؟! فک کنم براش یه اس ام اس اومد این مشروب رفت تو گلوش گوشیشو یه چکی بکن(چه بیشعور) بعد تانیا میخواد گوشیشو برداره که میرا نمیذاره و میره بعد حیدر میاد که یه ادم میانسال بهش میگه: وای پسرم چقدر گونه هات سرخ شدن عزیزم چقدر خجالتی(مگه بچه اس با همچین درخواستش) و میرا میاد بین اینا«پیر زنه رو ندید» و میگه: من پیشنهادتو قبول میکنم میخوام شبو باتو بگذرونم که سرشو میچرخونه و پیر زنه رو میبینه و میگه وای شما چقدر خوشگل شدی!!! و زنه با یه بهونه میره

حیدر میگه چیو میگفتی میخوای قبول کنی؟ میرا:همون پیشنهادتو

حیدر :کدوم پیشنهاد؟ میرا:همون دیگه همون که گفتی منو تو....

حیدر خندید و دستشو گرفت و رفتن تو یه اتاق ...

حیدر گفت ما واسه چی اومدیم اینجا؟ میرا:واسه اینکه کیسه خواب کنیم.. حیدر : نه منظورم اینجا میخواییم چیکار کنیم میرا: کیسه خواب دیگه.  حیدر : تو از پسش بر نمیای.. میرا: چرا بر میام حیدر : تو حتی نمیتونی کلمه ی " سکس" رو به زبون بیاری بعد میخوای شبو با من  باشی ؟ میرا: من میتونم از پسش بر بیام..،حالا تو بگو من جذابم!!!! حیدر: من جذابم میرا خندید و گفت نه به من بگو...بگو تو جذااابی..

حیدر: تو جذابی.. 

میرا رو روی تخت خوابوند و میرا گفت: من اماده ام از پسش بر میامو کم کم گریه اش میگیره و میگه : من به تانیا عوضی ثابت میکنم که در هم شکسته نیستم....بهش میگی؟ به تانیا میگی من درهم شکسته نیستم؟ بیا "سکس" کنیم بعد باید بری به تانیا بگی من درهم شکسته نیستم باشه؟ حیدر گفت: باشه(قلب سنگ داری تو بیشعور) و کم کم میرا خوابش میبره و حیدر بالش رو میذاره پشت سرش و میخوابونتش و خودش یواش میره..


...صبح...


میرا از خواب پا میشه و میگه: من اینجا چیکار میکنم؟ وای چقدر سرم درد میکنه..


×کپی ممنوع×


کانال تلگرام ما :

https://telegram.me/Surbhijyt


اینم شات این قسمت :




خلاصه قسمت اول سریال تنهاییان

این قسمت شروع میشه با ویشال که داره با هدفونی که تو گوششه میگه رفیق این دیجی کیه فرستادی ؟! باللیوود هیچی حالیش نیست میخوای زاکر برگ رو بیار اینجا بخونه بهرحال حال اونم بعد خوردن دو لیوان مشروب پا میشه قر میده....نه نه نه اصلا صوفی موفی نمیخوام این روزا هر خری فکر میکنه بلده صوفی بخونه

چهار بار تو آهنگشون میگن مولا مولا بعد فکر میکنن دارن صوفیانه میخونن

نه داداش صوفیانه نمیخوام نه مولا نه صوفی نه عارفانه.هیچی 

بعد ویشال میره بیرون میبینه دارن آیینه رو میبرن میگه یواش داداش یواش میشکنه بعد دو ثانیه که راه میرن محکم شیشه رو میکوبونن زمین میشکنه


بعد حیدر میاد که داره میره کنار پنجره و میگه:زندگی سفر خیلی طولانیه در سفر طولانی رابطه های شیشه ای ممکنه بشکنه این خورد شیشه ای ها ممکنه تا آخر عمر تو وجودمون باقی بمونه شاید به این تکه شیشه ای های وجودمون میگیم قلب 


قلب آدما ذاتا اینطوریه که نمیخوان تنها بمونه ...دوست داره به یه قلب دیگه متصل بشه هم من..هم تو|نیمه تموم موندیم برای مکمل شدن همش دنبال هم میگردیم  قبلم داره دنبال صدای تو میگرده و تو خواب دنبال قلب تو ...سالهاست دارم دنبالت میگردم...هم منو هم تمهایی هام ....



سیدهاتر؛آشغاله آشغال آشغاله آشغال این سخنرانی های تو کاملا آشغاله حیدر میگه:بیشرف

سیدهاتر:آخه باید تو روز عروسیم همچین سخنرانی غمگین و نحسی رو بخونم؟(!آره) درباره شکستگی قلب و بیچارگی؟!ضمنا اون "مکمل" کوفتی دیگه یعنی چی باا تو نمیتونی یه متن قشنگتر....اصلا اون یارو لودیانایه کیه؟! حیدر:ساحر خان سیدهاتر:آره...بابا تو اون رو هی الگوی زندگیت قرار نده بابا ، یه متن ساده بزار مثلا تورو دیدم و عاشقت شدم...باشه؟! خواهشا دنبال اینهمه مفاهیم عمیق نباش ضمنا خواهشا دیگه این متن توی کلمه هات نباشه فقط لطفادرباره ی "تنهایی ها" نگو باشه؟! حیدر :متن من از طرز تفکرم سرچشمه  میگیره تو به من گفتی برای عروسیم متن بنویس منم نوشتم بقیش دیگه مشکل خودته 

سیدهاتر:بابا من باید کارای عروسی رو انجام بدم بعد باید بشینم متن سخنرانی رو حفظ کنم اونم اینقدره؟!دل و تکه های شکسته و...نمیدونم چی بود؟!

حیدر داشت میرفت که سیدهاتر گفت ؛ کجا؟! حیدر گفت: میرم یه جایی زود بر میگردم 


دخترا نشستن یکی داره موهاشو دست میکنه یکی داره با وسایل های خرید ور میره یکی هم نشسته نگاه میکنه

راشی:چی؟بعدش چی شد؟ تانیا گفت:هیچی دیگه این همون پسر ایتالیایی هست که دوست داشتم خودمو بهش بچسبونم آوانتیکا:خب ...بعدش هم اتفاقی افتاد؟ تانیا:آره دیگه افتاد (سرش رو آورد جلو و گفت)حالت تهوع گرفتمبرا همینه میگن هیچوقت نباید عشق و شراب رو باهم قاطی کنیچون اینجوری پسرای ایتالیایی رو از دست میدی(هیچوقت آدم نمیشه) فکرشو بکن آوانتیکا توی سالگرد ازدواجت تو بغل من یه پسر بچه یک ساله بود بعد میگفت:مامان مامان من غذای ایتالیایی میخوام غذایی که مطعلق به سرزمین پدری |منه راشی:تو چی فکر کردی؟! فکر کردی با این حرفایی که میزنی خیلی باحال به نظر میای؟ تانیا سرشو به اونور و اینور تکون داد و راشی ادامه داد:فراموش کردن فرهنگ کشورمون اصلا هم افتخار و عالی نیست ماهم زندگی داریم احساسات داریم جوونیم ولی بلدیم خودمون رو کنترل کنیم مثل تو نیستیم |بعد میرا(سوربهی)میاد که نشسته تو ماشین و رفته تو فکر و داره تو ذهنش میگه:مامان بابا از وقتی شما رفتین دیگه هیچی برام مهم و جالب نمیاد...از وقتی رفتین میخواستم تنها باشم نمیخوستم کسی منو پیدا کنه اما...اما الان...میخوام یکی منو پیدا کنه...قلبم بهش وصل بشه...مهم ترین آدم باشه ...تو قلبم باشه حسش کنم .....بعد یهو ماشین وایمیسه و میرا به راننده میگه یواش برو داداش راننده میگه چشم ببخشید خانوم .آ.بعد ادامه میده چند ثانیه دیگه گوشیش زنگ میخوره به گوشیش نگاه میکنه میبینه تانیا داره زنگ میزنه گوشیو بر میداره و تانبا میگه اومدی ؟! میرا میگه آره خداروشکر فرود اومدم.  تانیا میگه باشه خوب شد فرود اومدی من دیگه مزاحم نشم میرا:بای تانیا؛ خدانظ

بعد خیدر میاد که خاطراتش رو کنار تاج محل به یاد میاره (خاطراتش با دوستش) و یادش میاره که چجوری خودشو از تاج محل انداخت پایین و میگه؛چرا رفتی رفیق؟ بعد میره

آوانتیکا راشی و تانیا وایسادن کنار هم و دارن میخندن و یه دختر از در میاد تو و مهماندار(ویشال)میگه بفرمایید دختره میگه:نمیدونید حیدر کجاست دارم دنبالش میگردم؟!!!!!! مهماندار میره طرف دخترا و اون دختره عوضی میگه:چی؟ بعد راشی بهش نگاه میکنه میگه این دختره کافر کیه اومده؟نگاه کن انقدر دامنش کوتاهه

بعد ویشال میاد میگه اون اومده حیدر رو ببینه°°°°شما میدونین حیدر کجاست؟! راشی میگه نه ما از کجا بدونیم...بعد راشی نگاه میکنه به دختره میبینه داره نیره سمتشون و میگه نگاه کنین...تانیا یه کلمه هم باهاش حرف نمیزنیا....بعد دختره میاد میگه:ببخشید نگفتین حیدر کجاست؟ راشی میگه:ما نمیدونیم بعد دختره میگه:عجیبه!!!حیدر که گفت شب رو اینجا باشیم ..بعد راشی هر چی تو دهنش نوشابه بود رو ریخت زمین و گفت چی؟؟؟

بعد میرا از در وارد میشه و همه ارو زیرو رو میکنه از کنارش هم حیدر میاد و حیدر با پوزخند به میرا نگاه میکنه و دستشو میبره سمت پاهای میرا ....و میرا سرشو میچرخونه و میگه ببخشید!!! حیدر میگه:عجیبه ها!! دخترا میگن پسرا به حرفشون گوش نمیده ...تابلویی که دستته رو نگاه کن...روی تابلو رو نگاه کرد و روش نوشته بود (یکی منو بلند کنه) میرا میگه نه همچین نیست فقط وایسادم دوستاتن بیان حیدر میخنده و میره

بعد دوستاش با یه عشوه ای میان همدیگرو بغل میکنن بعد همه میرن خوشگذرونی حیدر دستشو گذاشته روی کمر یه دختره و میرقصه که راشی هنگام رقصیدن که اونارو دید یهو گفت دختره رو نگاه داره حیدر رو قورت میده....میرا گفت؛خب بذار قورت بده به ما چه ربطی داره؟زندگی هرکس برلی خودش ربط داره 

|•••••گوشی سیدهاتر زنگ میخوره و بر میداره میبینه "خاله" داره زنگ میزنه گوشیو برمیداره یدونه اوکی میگه و قطع میکنه میره پیش حیدر و میگه؛داداش یه دیقه بیا....حیدر رو از دختره جدا میکنه(بالاخره)

بعد میره با حیدر صحبت میکنه بعد حیدر و دوستاش میرن حیاط و میگن ناسلامتی عروسی دوستمه بیاین یکم خوش بگذرونیم ....که حیدر یه نگاه به سیدهاتر میکنه و پوزخند میزنه و شاتالاااااپ{سیدهاتر افتاد تو آب) و همه رفتن پریدن توی آب ...حیدر. رفت کنار میرا و گفت نمیخوای بری تو آب؟

میرا شگفت زده میشه که حیدر یهو میرا رو برمیداره و میرا با نه نه نه نه گفتن پرت شد تو آب

حیدر خودشم رفت تو آب و داشت میرفت یه سمت دیگه که به میرا گت حالت خوبه؟ که میرا گفت آره....میرا سرشو چرخوند دید اصلا با اون نبوده با یه دختر دیگه بود ...حیدر:خوشحالم حالت خوبه!!!! دختره:هه هه هه حیدر

میرا؛کثافت و میره ...شب شده که میرا داره نقاشی رویاهاشو میکشه یهو پاش به یه کیف پولی خورد و خم شد برداشتش و گفت این مال کیه!؟ و نگاه میکنه میفهمه مال حیدره....میبینه توش مواد هست (یا خداا)بعد میرا یه پوزخند میزنه و پشتشو نگاه میکنه که حیدر داره دنبال کیفش میگرده که توش مواد بود...میاد سمت میرا و میرا بهش میگه؛دنبال چیزی میگردی؟  حیدر؛دارم دنبال دوستم میگردم....حیدر سرشو زیر میز خم کرد و میرا گفت ؛ زیر میز؟ حیدر بهش مشکوک نگاه کرد و گفت؛ کجا گذاشتیش؟ میرا میگه:حتما اسم اول دوستتون از "ک" شروع میشه

حیدر میگه ؛بده

میرا میگه:انگار یادت رفته باید بگی "لطفا"  حیدر؛پسش بده(و یکم مکث میکنه)*لطفا*


و ازش میگیره و میره


مترجم: دوستم : زهرا 

کپی ممنوع


کانال تلگرام ما :

 https://telegram.me/Surbhijyt


اینم شات این قسمت :